هنگامی که صحبت از جنگ و دیپلماسی میشود، به ندرت میتوان در مورد یکی از این دو پدیده بدون اشاره به دیگری صحبت کرد. همانطور که در دوران جنگ تحمیلی هم با وجود تمام فراز و نشیبها و اختلاف نظرها این مهم صحت داشت و بلاخره ۸ سال جنگ خونین میان دو کشور همسایه و مسلمان با دیپلماسی به پایان رسید، این روزها هم به دلیل تمام تهدیدها و تنشهای سیاسی در منطقه و استفاده از بازوی دیپلماسی کشور برای جلوگیری از یک جنگ ناخواسته دیگر با کشورهای همسایه، به نظر بهترین گزینه دیپلماسی منطقی و توأم با اقتدار میباشد. در سالهای اخیر سوالات متعددی در سطح جامعه مطرح شده که در واقع چگونه میتوانیم از قدرت دیپلماتیک خود برای رفع تحریمها و جلوگیری از تنشهای نظامی در منطقه استفاده کنیم و آیا از طولانی شدن و فرسایشی شدن جنگ تحمیلی و ضعفهایی که در طول جنگ در بَعد دیپلماسی نشان دادیم درس گرفتهایم؟
ضعف ما در دیپلماسی برای اولین بار به به شکلی جدی پس از پایان جنگ تحمیلی و پذیرش قطعنامه ۵۹۸ نمایان شد. پس از ۸ سال دفاع از کشور و شهادت و جانباز شدن نزدیک به یک میلیون ایرانی و خسارت ۹۷ میلیارد دلاری، به گفته بسیاری از کارشناسان سیاسی ما میتوانستیم امتیارات بیشتری از عراقی ها بگیریم و یا حداقل بند مربوط به غرامت جنگی تعیین شده در این قطعنامه را اجرایی کنیم که متاسفانه همانطور که در مقاله «داستان ادامهدار غرامت از عراق» گفتیم، هیچگاه این اتفاق نیفتاد.
به قول سردار حسین علایی، از فرماندهان ارشد جنگ تحمیلی، که در همایش فرماندهی جنگ، با عنوان «خدمت یا خیانت»، سخن میگفت، ضعف دیپلماتیک ما به طور خاص در مقطع پایان جنگ و مذاکرات مربوطه مشخص شد. سردار علایی در این همایش در کنار پژوهشگر و تاریخنویس جنگ تحمیلی، جعفر شیرعلینیا، در مناظرهای با سردار حسین اللهکرم و کامران غضنفری، گفت «ما در دیپلماسی انفعال داشتیم و به جای این که خودمان در نگارش قطعنامه نقش ایفا کنیم، دیگران آن را نوشتند و آقای ولایتی باید در این زمینه پاسخگو باشد. اگر ما در دیپلماسی ابتکار و قدرت داشتیم، جنگ می توانست یکی دو سال زودتر و با دستاوردهای بهتری به پایان برسد؛ اما ما کاری نکردیم تا قدرتهای غربی خودشان قطعنامه ۵۹۸ را بنویسند».
حال اگر سی و اندی سال به جلوتر بیآیم، با وجود اینکه در عرصه دیپلماسی و روابط بینالملل قدمهای مثبت فراوانی برداشتهایم، اما همچنان به نظر میاید درک درست و عمیقی از منطق روابط بینالملل نداریم و قدرت را بگونهای یک بعدی تعریف کردهایم و همانطور که برخی ناظران سیاسی گفته اند، به گونهای عمل کردهایم که انگار دیپلماسی قوی را با نفوذ نظامی اشتباه گرفتهایم. برخی از سیاستمداران و دیپلماتهایمان وقتی صحبت از نفوذ در دیگر کشورها میکنند عملا به فاکتورهایی اشاره می کنند که هیچ ارتباطی با تعامل سازنده با کشورهای مذکور و بهرهگیری از روابط دوجانبه ندارد و فقط این نفوذ در یک حضور و یا تاثیر نظامی خلاصه میشود. این نوع نفوذ میتواند فواید محدود امنیتی در کوتاه مدت و میان مدت داشته باشد ولی مشکل اینجاست که ما کل حضور خود را به نفوذ، و نفوذ را هم به نفوذ امنیتی در یک شرایط جنگی تقلیل دادهایم. ناکارآمدی این روش را در ارتباط با عراق میتوانیم ببینیم و به قول سردار علایی، اگر شعار نفوذ و داشتن روابط حسنه با مثلا عراق را داریم چرا نمیتوانیم قراداد ۱۹۷۵ را اجرایی کنیم؟ چرا بدنبال میلیادرها دلار غرامت به حق خود از آنها نیستیم و چرا در مورد لایرویی و کشتیرانی در رود اروند کاری از پیش نبردهایم؟
این موضوع حتی در مورد سوریه هم صدق میکند. ما در حالی میلیاردها دلار در سوریه هزینه کردیم که امروز شاهد آن هستیم که این روسها، چینیها و ترکها هستند که قراردادهای بازسازی و صنایع سوریه را در دست گرفته و پولهای هنگفتی به جیب میزنند. همانطور که قبلا هم در چند مورد گفتیم، درست است که بچههای مدافع حرم که بیش از ۳۰۰۰ تن از آنها در راه دفاع از حریم مطهر حضرت زینب و حضرت رقیه (س) شهید شدند هیچگونه چشمداشتی نداشتند و تنها برای عشق به اهل بیت به سوریه رفتند، اما بسیاری از خانوادههای آنها و مدافعانی حرمی که به کشور بازگشتهاند با مشکلات جسمی و روحی متعددی دستوپنجه نرم میکنند و در مضیقه مالی هستند. ما باید میتوانستیم با استفاده از دیپلماسی قویتر و به ادعادی آقایان «نفوذ سیاسی» ایران در سوریه، دستکم سهمی در بازارهای روبه رشد اقتصادی این کشور داشته باشیم تا بخشی از آن را هزینه رسیدگی به این عزیزان و خانوادههای صبورشان بکنیم.
همین رویکرد را اکنون در ارتباط با جمهوری آذربایجان و شیطنتها و گستاخیهای دولت باکو داریم و در این سالها گویی که دیپلماتهای ما در یک خواب خرگوشی فررفته و آنها هم همه کارها را به بچههای نیروهای مسلح و قدرت نظامی کشور واگذار کرده اند، غافل از اینکه همه گرهها را نمیتوان با دندان باز کرد و هروقت که نیاز به اقتدار داریم نمی توانیم از اسلحه استفاده کنیم و بلکه باید سالها کار حرفه ای دیپلماسی کرده باشیم و از نفوذ دیپلماتیک در دیگر کشورها برخوردار باشیم. ما خودمان در صدای مدافعان همیشه از افتخارات و دستاوردهای صنایع نظامی (چه سخت افزای و چه نرم افزاری) گفتهایم و اکنون در ماجرای جمهوری آذربایجان هم باید تمام قد در کنار نیروهایی باشیم که از امنیت مرزی کشور دفاع میکنند. این حمایت اما به معنی اولویت قائل شدن برای نفوذ نظامی و امنیتی نیست و باید به فکر تقویت دیپلماسی هم بود.
نفوذ نظامی همچون سخت افزاری است که نیازمند یک نرم افزار است. دیپلماسی این نرم افزار را فراهم می کند و به ما امکان می دهد در زمان و مکان مناسب تصمیم مناسب را اتخاذ کنیم. متاسفانه ما هیچگاه به این نرم افزار نپرداختیم و به همین علت هم همیشه در حوزه سیاست خارجی منفعل عمل کردیم. به قول جعفر شیرعلینیا که در همان مناظره همایش فرماندهی جنگ صحبت میکرد: «ما همیشه تصمیمات را در زمان مناسب خود نمی گیریم و آنقدر تعلل میکنیم که هزینه و خسارت سنگینی بپردازیم و بعد واقعیت را قبول کنیم».